شعرکودک

   تقدیم به همه کوکان دوست داشتنی دانش آموزان فردا

 

دویدم و دویدم
به یک اطو رسیدم

 گفتم چه دم درازی
میای با من تو بازی

اطو دمش را تاب داد
با دست به من جواب داد

خطر داره بازی با من
نشو تو هم بازی من

تنم همیشه داغه
یه چشم دارم چراغه

پیف می کنم پاف می کنم
پیرهنتو صاف می کنم

اگه به من یه روزی
دست بزنی می سوزی

با ویروس مشکلات نجنگ


با ویروس مشکلات نجنگ



بدجور سرما خورده‌ای. آب، مثل ناودان از دو سوراخ بینی‌ات سرازیر است. عطسه پشت عطسه، آنقدر که عطسه‌ها از قفسه سینه تا فرق سرت را گرفته و رها کرده، سرت درد گرفته. چایی روی چایی می‌خوری و مادر پشت سر هم برایت آب لیمو شیرین می‌گیرد..........................

ادامه نوشته

اگر مورچه‌ها آدم بودند و آدم‌ها مورچه!


اگر مورچه‌ها آدم بودند و آدم‌ها مورچه!





مورچه‌ها دور خرده‌های نان خشک جمع شده بودند و هر کدام تکه کوچکی را می‌بردند. جوری خرده‌ها را ورانداز می‌کردند و  ................

ادامه نوشته

باور های ماانسانها چگونه است؟..........




یکی قشنگیه منظره را می بیند و یکی کثیفیه پنجره را.

این تویی که تصمیم می گیری چه چیزی ببینی.

امیدوارم همیشه قشنگ ترین منظره را
ببینی حتی از پشت پنجره کثیف!

مااینگونه نباشیم




آدمها آنقدر زود عوض می شوند
آنقدر زود که تو فرصت نمیکنی به ساعتت نگاهی بیندازی
و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است!

حکایت

حکایت

علم اندوزي

«لقمان حکيم به فرزندش فرمود: با دانشمندان هم نشيني کن! همانا خداوند دل هاي مرده را به حکمت زنده مي کند. ، چنان که زمين را به آب باران».

کورحقيقي

« فقيري به در خانه بخيلي آمد، گفت: شنيده ام که تو قدرتي از مال خود را نذر نيازمندان کرده اي و من در نهايت فقرم ، به من چيزي بده بخيل گفت: من نذر کوران کرده ام. فقير گفت : من هم کور واقعي هستم ، زيرا اگر بينا مي بودم ، از در خانه خداوند به در خانه کسي مثل تو نمي آمدم.»

درسی مهم برای زندگیت


درسی مهم برای زندگیت


کودکی 10 ساله درسی به دنیا داد که شاید یک مرد کامل نتواند آن را به انسانی دیگر بدهد.
در روزگاری که بستنی 500 تومان بود ، پسری 10 ساله وارد یک کافی شاپ شد، خدمتکار برای سفارش گرفتن سراغش رفت، پسر پرسید، بستنی با شکلات چقدر است؟  
خدمتکار گفت: 500 تومان  
پسر دستش را در جیبش کرد و بعد از شمارش پول هایش پرسید: بستنی خالی چند است؟  
خدمتکار با توجه به اینکه تمام میزها پر شده بود و عده ای منتظر خالی شدن میزها بودند با کلی ناراحتی و تکیه انداختن، گفت: 400 تومان  
پسر دوباره پول خردهایش را شمرد . گفت: یکی برای من بیاورید.
خدمتکار بستنی را آورد و صوت الحساب را نیز کنار بستنی روی میز گذاشت، پسر نیز بستنی اش را کامل خورد و پولش را به صندوق دار داد و رفت.
هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز آمد گریه اش گرفت، پسر بچه روی میز کنار بشقاب 100 تومان برای او انعام گذاشته بود!
یعنی او با پول خود می توانست بستنی با شکلات بخورد ولی برای اینکه به خدمتکار زحمت کش انعامی داده باشد بستنی خالي خورد...!

سوالات مرد بادیه نشین از امام علی(ع)


سوالات مرد بادیه نشین از امام علی(ع)




واجب چیست و واجبتر کدام است ؟ 

                         نزدیک چیست و نزدیک تر کدام است ؟

 عجیب چیست و عجیب تر کدام است ؟

                                 و مشکل جیست و مشکل تر کدام است ؟

.................................................

واجب ترک گناه است و واجب تر توبه کردن از آن

                        نزدیک قیامت است و نزدیک تر مرگ می باشد

      عجیب همین دنیاست(از نظر بی وفایی) و عجیب تر دلبستگی به این دنیا

           مشکل رفتن به قبر است و مشکل تر بی توبه به قبر رفتن است.


داستان زیبای مترسک

داستان زیبای مترسک


داستان زیبای مترسک,داستان مترسک,داستان آموزنده مترسک,

از مترسکی سوال کردم: آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشده‌ای ؟

پاسخم داد : در ترساندن دیگران برای من لذتی  به یاد ماندنی است پس من از کار خود راضی هستم و  هرگز از آن بیزار نمی‌شوم!

اندکی اندیشیدم و سپس گفتم : راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم!

گفت : تو اشتباه می کنی!

زیرا کسی نمی تواند چنین لذتی را ببرد مگر آنکه درونش مانند من با کاه پر شده باشد!!!


دختری که خدا از او عکس می‌گرفت!

دختری که خدا از او عکس می‌گرفت!


زمانیكه مادر اتومبیل خود را به كنار دخترك رساند، شیشه پنجره را پایین كشید و از او پرسید: چكار می‌كنی؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟ باما همراه شویددرادامه مطلب............

ادامه نوشته